آینه جادو

آینه جادو
در آینه رسانه

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

به علت اینکه این مطلب طولانی است، انشاءالله آن را به صورت دو مطلبِ مجزا ارائه می کنیم

و منبع آن را در انتهای مطلب دوم معرفی خواهیم کرد.

(اما پیشنهاد می کنیم هر دو مطلب را از دست ندهید و حتماً با هم بخوانید!)


مطلب اول


اینها بخش اول از حرف‌های منتشر نشده‌ای از سیدمرتضی آوینی است که گویا در نمازخانه روایت فتح در جمع عده‌ای از علاقه‌مندان و دوست‌داران هنر و تبلیغات مطرح شده است. موضوع اصلی این بحث‌ها هنر غربی و هنر اسلامی و وجوه تفاوت این دو است. آوینی در این جلسه‌های خودمانی درباره موسیقی و تبلیغات حرف می‌زده که هنوز کهنه نشده و انگار همین دیروز گفته شده است.


نگاه شهید آوینی به موسیقی به نوبه خود نگاه بدیعی است که سعی کرده هنر واقعی را مطرح کند و تمایز آن را با مقوله تبلیغات که امروز به طور گسترده ای در غرب جای هنر را گرفته است بپردازد:


سید مرتضی آوینی: درباره موسیقی حداقل دو جور می‌شود بحث کرد؛ این دو جور، یکی بحث فقهی درباره موسیقی است که اصلا در حد بنده نیست و آدم‌هایی مثل ما اصلاً نباید به خودشان اجازه بدهند که وارد بحث‌های فقهی شوند، مسایلی کاملاً تخصصی است و به هیچ‌وجه در حیطه ما نیست. مسایل کاملا تخصصی به تحصیلاتی در همان زمینه احتیاج دارند.

به این دلیل است که اصلاً از نظر فقهی درباره موسیقی بحث نمی‌کنیم؛ یعنی این وجه مطلب را به‌طور کلی کنار می‌گذاریم. بنابراین اگر ضمن بحث، این سوال پیش بیاید که موسیقی مجاز است یا نیست؟ حرام است یا نه؟ به طبع نمی‌توانم به این سوال‌ها جواب بدهم.

باید از حضرت امام‌(ره) سوال کرد. البته از ایشان هم سوال شده و جواب هم داده‌اند. اما می‌شود درباره این بحث کرد که چرا در تلویزیون، به نظر امام‌(ره) عمل نمی‌شود؟ اینها بحث‌های فقهی نیستند؛ به مسایل اجتماعی و سیاسی برمی‌گردند و از بحث فقهی خارج می‌شوند. اگر از وجه فقهی‌شان خارج شوند، می‌شود درباره آنها بحث کرد. ولی هر چیزی که وجه فقهی به خود بگیرد، اصلا در محدوده ما نیست و وارد آن نمی‌شویم. بنابراین از اول مشخص است بحثی که می‌کنیم، بحثی نسبتا اعتقادی، از غیر وجه فقهی است.


هنر در غرب از بین رفته است


امروزه تبلیغات در غرب جای هنر را گرفته است؛ یعنی بدون هیچ شکی می‌شود گفت هنر در غرب مرده و به‌طور کلی اثری از هنر در غرب باقی نیست. از بعد رنسانس این اتفاق به‌تدریج افتاد و هنر در غرب از بین رفت. تا جایی که عقلم می‌رسد عرض می‌کنم که چرا از بین رفت.

تبلیغات امروز در دنیای غرب جای هنر را گرفته است. مثال‌های خیلی ساده می‌توانند این مطلب را اثبات کنند. نگاهی به سینمای خوب می‌تواند این مطلب را به‌طور کامل به ما نشان بدهد، یا مثلا نگاهی به آثار هنری‌ که در قرن‌های اخیر از به اصطلاح هنرمندان غربی صادر شده‌اند، خیلی راحت نشان می‌دهد که هنری در غرب باقی نمانده است.

آخرین پدیده‌های هنری در غرب آپارت و پاپارت هستند. خودشان این اسم‌ها را گذاشته‌اند. آپارت از آپتیک است، یعنی آپتیک آرت و فقط به بازی‌های بصری ختم می‌شود؛ بازی‌های چشم؛ آن هم فقط در حد فیزیک چشم؛ در حد قوه باصره ظاهری ما و مشخصاتی که دارد؛ یعنی با توجه به مشخصات فیزیکی چشم، بازی‌های بصری اختراع کرده‌اند که اسم اینها را آرت هنر- گذاشته‌اند که اصلا هنر نیست؛ مثلا کارهای «وازرلی» را ببینید که خیلی هم مشهورند و از آنها زیاد صحبت می‌کنند و از او به‌عنوان بزرگ‌ترین هنرمندان غرب اسم می‌برند.


در تلویزیون هم گاهی پشت گوینده‌ها از تابلوهای او استفاده می‌کنند که در موزه هنرهای معاصر و جاهای منور‌الفکری هم هست. این کارها فقط مقداری کارهای بصری‌اند، مثلاً خواسته کره را با تعداد دایره دربیاورد و با حالت‌هایی که به آنها داده، کره را تجسم کرده است. چیزهایی که ممکن است برای چشم قشنگ باشد ولی به هر ترتیب خودشان هم اسمش را با توجه به چیزی که هست، گذاشته‌اند: «آپتیک آرت». یعنی هنر بصری. فقط هم مقداری بازی است. یعنی از محتوا به‌طور کامل خالی است و اصلا محتوایی باقی نمانده است. از بازی‌های چشمی چه چیزی دستگیر آدم می‌شود؟ تابلوهایی هست که از کنار نگاه‌شان می‌کنید، یک چیزند و از سوی دیگر که نگاه می‌کنید، چیز دیگر و به نسبت جهت‌هایی که می‌گیریم، صورت‌های جدیدی دارند. در این تابلوها چه محتوایی هست؟

آثار خیلی ضعیفی موجودند، اما نه به این مفهوم که هنر باشند. پاپارت‌ هم که می‌گویند چیزی در همین حد است. یعنی اصلا ریشه این هنر تبلیغات است؛ تبلیغات تلویزیونی. یک مجسمه همبرگر جزو آثار هنری‌شان است که با گچ ساخته‌اند. کاملا مثل همبرگر است. همان رنگ‌ها را هم به آن زده‌اند؛ گوشت، پنیر، کاهو و... خیلی بزرگ ساخته شده‌اند. به کتاب‌های هنری‌شان مراجعه کنید من دیده‌ام، کارم این بوده- این را به‌عنوان اثر هنری نمایش می‌دهند. پاپ از پاپیولار می‌آید؛ یعنی مردمی. هنر مردمی آنها هم صرفا ریشه در تبلیغات دارد و از آن نتیجه شده است. کاری به این معنا نداریم و نمی‌خواهیم به‌طور خاص درباره هنر غرب بحث کنیم. اصلا کاری نداریم، چون هنری در غرب باقی نمانده است. دلیل این اتفاق کاملا روشن است. چون هنر مستقیما تجلی روح انسان است. آثار هنری که از انسان ساطع می‌شوند، همان برتری روح انسان را دارند؛ یعنی همان‌قدر نسبت به حقیقت عالم و ذات مقدس پروردگار قرب و بعد دارند. از انسان کاملی همچون حضرت علی(ع)، نهج‌البلاغه صادر می‌شود که البته گزیده‌ای از فرمایشات و خطبه‌های ایشان است، ولی به‌هر ترتیب مشخص است که کلیت آن چه بوده و در تعریف آن گفته‌اند: «دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق». از انسان بدبختی مثل وازارلی هم صرفا یک‌سری بازی بصری صادر می‌شود، چون تمدن غرب کلا از محتوای هنری خالی شده است. محتوای هنر هم همان حقیقت عالم وجود است. ولی در این‌که محتوای هنری مستقیما تجلی روح بشر است، هیچ شکی نیست. بنابراین همان مرتبه‌ای که روح نسبت به حقیقت عالم دارد، در اثر هنری ظاهر می‌شود و به‌هیچ وجه نمی‌شود کلک زد.

همان‌طور که بیان انسان - حرف‌ها و کلام او- بیان‌کننده روح اوست، همان‌قدر اثر هنری هم مبین روح انسان است؛ بیان‌کننده روح هنرمندی که اثر هنری از آن ناشی و صادر شده است. اصلا هم نمی‌شود کلک زد. یعنی کسی که خمیرمایه درونی ندارد و روحش خالی از محتواست، نمی‌تواند کلک بزند و یک اثر هنری عظیم از خود خلق کند؛ محال است. یعنی اثر هنری درست با روح هنرمند متناسب است و اصلا نمی‌شود در این زمینه کلک زد و آدم را لو می‌دهد؛ مثل بیان.

می‌گویند:
تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

عینا همین‌طور است. تا هنرمند محتوای درونی‌اش را بیان نکرده باشد، نهفته است ولی وقتی بیان کرد دیگر خود را لو می‌دهد. یعنی درونش را لو می‌دهد و نفسانیت خود را بیرون می‌ریزد.


موسیقی نتیجه روح کسی است که آن را ساخته است


این یک بحث مقدماتی درباره موسیقی است که لازم است بدانیم. چون اگر فعلا در مقدمه به‌عنوان هنر به موسیقی نگاه کنیم، موسیقی هم از محدوده‌ای که گفتیم خارج نیست. موسیقی مستقیما نتیجه روح کسی است که آن را ساخته است و از روح آن هنرمند موسیقی‌دان ناشی می‌شود. البته در غرب، آثار ضعیفی از هنر هست. اگر اینجا بگویم، زیاد درست نیست. ولی مثالی می‌زنم که همیشه زده‌ام و چیزی غیر از آن نمی‌گویم.

در رمان‌های غربی و نویسندگانی که آنجا کار داستان‌نویسی می‌کنند - داستان‌نویسی بلند- در دوره بعد از رنسانس اصلا به هنر برخورد نکرده‌ام. ما به آثار بعد از رنسانس یعنی قرن‌های اخیر کار داریم. در این آثار به هنر برخورد نکرده‌ام جز نوشته‌های کسی به اسم هرمان هسه که آلمانی است و کتاب‌هایی نوشته ازجمله «گرگ بیابان»، «دمیان»، «سفر به شرق» و... در آثار داستایوسکی هم تا حدودی می‌شود هنر پیدا کرد. البته مساله روسیه اصلا جداست. هنر روسیه را به‌طور کلی باید از مقوله‌ای که درباره‌اش بحث می‌کنیم، جدا کرد. روسیه در قرن‌های اخیر جایگاهی دارد که مخصوص خود اوست و به‌طور جدی باید درباره‌اش حرف زد. به‌همین دلیل اگر داستایوسکی را وارد این مقوله نکنیم، خیلی بهتر است. چون ما در قرن‌های قبل از انقلاب اکتبر روسیه، آدمی به اسم تولستوی هم داشته‌ایم که مذهبی و مسیحی معتقدی است و اعتقادهایش در کتاب‌هایش هم ظاهر است و می‌شود از نوشته‌های او به‌عنوان اثر هنری نام برد و شکی نیست که هنرمند است.

اصلا به روسیه کاری نداریم، درباره تمدن غرب بحث می‌کنیم و روسیه را در سال‌های اخیر است که می‌شود به تمدن غرب پیوند زد و قبلا جزو این تمدن نبوده است.

آثار داستایوسکی را هم که ببینید، کاملا مشخص است. حالتی داشته‌اند مثل 60 سال پیش ما که چه‌طور فرهنگ غرب به این مملکت می‌آمد، همان‌طور کشمکشی بین فرهنگ قدیم‌شان و فرهنگ جدیدی که از طریق غرب وارد می‌شده، در نوشته‌های داستایوسکی خیلی صریح مشخص است.

این بحث به‌عنوان مقدمه برای بحث موسیقی لازم بود و عرض کردم موسیقی هم نتیجه روح هنرمند است. یعنی تجلی روح هنرمند و عین ذات اوست و اصلا از ذات هنرمند قابل تفکیک نیست. همان رتبه‌ای که ذات هنرمند موسیقی‌دان دارد، موسیقی هم که از او صادر می‌شود، همان رتبه‌ را دارد.


هیچ عاملی در تبلیغات غربی به اندازه موسیقی مهم و موثر نیست 

 

در تبلیغات غربی که عین هنر غرب است، موسیقی یک عامل اصلی است. عامل اصلی برای هنر و تبلیغات غرب و هیچ عاملی دیگر هنری یا تبلیغاتی این‌قدر در تبلیغات غربی مهم و موثر نیست که موسیقی هست. موسیقی در تبلیغات غرب یک عامل اصلی است و می‌شود گفت که اصلی‌ترین عامل به‌شمار می‌رود. این مقدمه‌ها را می‌گوییم چون قبل از این‌که وارد اصل بحث موسیقی بشویم، لازم است. به‌عنوان نمونه در یک فیلم غربی -هریک از فیلم‌ها که باشد، فرقی نمی‌کند - در هر جای دنیا که ساخته شده باشد، موسیقی در آن اصل است. راه راحتی هم دارد که می‌شود تشخیص داد چه‌طور اصل است. در فیلم‌ها و تبلیغات غربی، احساساتی را که می‌خواهند به تماشاچی منتقل کنند، از روش دیگری جز موسیقی انتقال نمی‌دهند. اگر احساس غم و اندوهی هست که می‌خواهند آن را به تماشاچی منتقل کنند، عامل اصلی آن هم موسیقی است. اگر می‌خواهند شادی را به تماشاچی منتقل کنند، عینا همین‌طور است و عامل اصلی آن موسیقی است. همین‌طور درباره هیجان و خیلی از مسایل دیگر.

ان‌شاء‌الله در اینجا به بحثی درباره قالب و محتوا می‌رسیم؛ درباره قالب و محتوا و نسبت آنها با هم که اصلا در هنر قالب و محتوا چه نقشی دارند و نسبت آنها با هم باید چه‌طور باشد. گاهی در سینمای غرب می‌بینید صرفا چهارچوب اس‌وقس‌داری که هنرمند یا فیلم‌ساز، انتخاب و فیلمش را بر آن مبتنی کرده، ریتم موسیقی است. یعنی اصلا ریتم موسیقی است که به فیلم حیات داده و آن را ساخته. چهارچوب اصلی، فیلم است و بقیه فیلم روی این چهارچوب بنا شده است: «ریتم موسیقی».

نمونه‌اش الان در ذهنم نمی‌آید. اگر ذهن‌تان یاری می‌کند، یک نمونه بگویید، ولی لااقل در قسمت‌های هیجانی فیلم این مطلب کاملا واضح است. این روح تبلیغات غرب است، منتها کم‌کم ظاهر می‌شود.

در کارهای اوایل اختراع سینما این مساله بروز چندانی نداشت. ولی رفته‌رفته ظاهر شده و می‌شود ‌پیش‌بینی کرد که در آینده سینمای غرب خیلی شدیدتر از این خواهد بود. به‌عنوان نمونه، فیلم‌های کارتون از این دست زیاد دیده‌اید. فیلم‌های والت‌دیسنی که حتی براساس موسیقی تصویرگذاری شده‌اند. یعنی متناسب با موسیقی برایش تصویر گذاشته‌اند. مثلا «باله ‌قو» را دیده‌ام که بر این اساس ساخته‌اند و برایش تصویر گذاشته‌اند.


عقل نیست که محتوای موسیقی را ادراک می‌کند، بلکه اعصاب است 


موسیقی به هر ترتیب عامل اساسی تبلیغات غرب است. دلیل این‌که از موسیقی به این شکل استفاده می‌کنند، این است که موسیقی برای تاثیرگذاری بر بشر، مانع عقل را برابر خود ندارد. موسیقی فقط به‌وسیله اعصاب دریافت می‌شود. یعنی احساساتی که در موسیقی موجود است، فقط از راه اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک دریافت می‌شود- که توضیحش را بعد عرض می‌کنم. در بعضی کتاب‌های غربی درباره این بحث می‌کنند که چه‌طور گیاهان مقابل موسیقی رشد بیشتری دارند. حتی شنیده‌ام وقتی برای گاوها موسیقی گذاشته‌اند، دیده‌اند شیر گاوها بیشتر شده است. این چه چیزی را می‌‌رساند؟ نمی‌خواهم از این مطلب استفاده کنم که در دام‌داری‌ها باید موسیقی پخش کرد. البته روشی هم که الان در دام‌داری‌ها وجود دارد، غلط است و ریشه در تمدن غرب دارد. فعلا به روش‌های غلطی که اعمال می‌شود، کاری نداریم.

کاری هم نداریم که در اثر موسیقی، رشد گیاه بیشتر می‌شود یا کم‌تر؟ یا اصلا این افزایش رشد چه دلیلی دارد؟ یا اگر در دام‌داری‌ها شیر گاوها بیشتر می‌شود، دلیلش چیست؟ می‌دانیم که گیاهان عقل ندارند. حیوان‌ها به مفهومی که درباره انسان مطرح است، عقل ندارند. یعنی حتی از مراتب پایین عقل هم که فاهمه و واهمه است، برخوردار نیستند. درباره عقل ان‌شاء‌الله بحث می‌کنیم؛ یعنی حیوان‌ها و گیاهان حتی پایین‌ترین مرتبه عقل را هم ندارند که در زبان معمولی به آن فهم یا هوش می‌گوییم. پس چه‌طور است که موسیقی بر آنها موثر است؟ دلیلش این است که اصلا برای دریافت موسیقی هیچ احتیاجی به عقل نیست. یعنی عقل نیست که محتوای موسیقی را ادراک می‌کند، بلکه اعصاب است. در حالی‌که در یک کلام با محتوا - که هر دو صدا هستند- کسی که حرف می‌زند و کلمه‌ها را مبتنی بر محتوایی به‌کار می‌برد، طرف مقابل این محتوا را چه‌طور دریافت می‌کند؟ مسلما از طریق عقل. آن قضاوتی که انسان نسبت به آن بیان می‌کند، وجودش از آن محتوا تاثیرپذیری دارد. محتوا را می‌گیرد، درباره آن قضاوت می‌کند. حالا یا تصدیق می‌کند یا رد می‌کند، اگر تصدیق کرد، وجودش متناسب با آن محتوا متاثر می‌شود.

الان من که حرف می‌زنم، کلمه‌های ویژه‌ای را به‌کار می‌برم. معنای آن مورد نظرم است. شما معنا را از چه طریقی می‌گیرید؟ علامت‌ها، کلمه‌ها و اسم‌ها تمثیل و بیان حقیقت‌هایی هستند، چه قراردادی چه غیرقراردادی. آیا زبان صرفا قراردادی است یا ریشه‌های غیرقراردادی هم هست که قرارداد براساس آن ریشه‌ها برپا شده است؟ همین‌طور است. منتها فرض کنیم کلمه‌هایی که از آنها استفاده می‌کنیم، براساس قرارداد است. شما این قراردادها را در ذهن‌تان تنظیم می‌کنید؟ هریک از این قراردادها مقابل مفهوم دیگری وضع شده است. اصلا قرارداد به عربی می‌شود وضع. وقتی وضع را در علم نحو تعریف می‌کنند، می‌گویند وضع یعنی این‌که مقابل شیئ، شیئ دیگر را قرار دادن، آن‌چنان که وقتی شیء اول می‌آید، شی‌ء دوم در ذهن متبادر شود. چه‌طور؟ مثلا شما می‌گویید قرارداد مقابل وضع، معنی قرارداد، وضع است یا معنی وضع، قرارداد است. وقتی کسی می‌گوید وضع، در ذهن شما قرارداد هم می‌آید. مقابل این مایع شفافی که با باران نازل می‌شود، گفته‌اید آب که هر وقت این شی می‌آید، دیگری هم به خاطرتان می‌آید. وقتی آب می‌بینید، می‌خواهید آن را بیان کنید و می‌گویید آب.

وضع یعنی این قرارداد در زبان که می‌گویند، همین است. ولی کلمه‌هایی که می‌گویم، هریک مقابل معنایی هستند و برای معنایی وضع شده‌اند. وقتی من یک کلمه می‌گویم، معنایش در ذهن شما متبادر می‌شود. اما این معنا را از چه راهی می‌گیرید؟ به‌وسیله عقل. راه دیگری ندارد.

شما تاثیر گریه را به‌وسیله اعصاب نمی‌گیرید و گریه از راه اعصاب بر شما تاثیر نمی‌گذارد. از طریق اعصاب - یعنی اگر گریه را برای گیاه هم بگذارید- روی آن تاثیر بگذارد یا اگر گریه را برای گاو هم بگذارید، متالم شود، اصلا گریه بر اعصاب تاثیر نمی‌گذارد.

اگر نوای نی، تناسب‌هایی بین صوت‌ها برقرار کند که این تناسب‌ها درست مثل موسیقی به‌وسیله اعصاب دریافت شوند، هیچ فرقی ندارد. چون وقتی آدم می‌خواهد ضجه بزند، با موسیقی ضجه می‌زند. آدم در خیلی از موارد به درگاه حضرت پروردگار که دعا می‌کند، با موسیقی است. اصلا آدم با موسیقی دعا می‌کند. موسیقی آهنگی است که به دعایش می‌دهد که در دستگاه‌های موسیقی فارسی هم هست. اگر آن دعا را بیاورید، می‌شود گفت که در کدام دستگاه است. یعنی موسیقی دارد. کاری به این معنا نداریم.

منظورم این است که دلیل آن‌که اینها در تبلیغات چنین استفاده‌ای از موسیقی می‌کنند، این است که موسیقی اصلا از راه عقل دریافت نمی‌شود. بلکه به‌طور مستقیم روی اعصاب موثر است و از راه اعصاب، تاثرات به انسان منتقل می‌شود. تاثراتی که در موسیقی موجود است، یک دلیل خیلی ساده دارد. بچه‌ای که اصلا رقص ندیده، به‌هیچ ‌وجه ندیده کسی برقصد - نمونه‌اش را خودم دیده‌ام- بچه‌ای که از اول بچگی اصلا رقص ندیده و موسیقی هم نشنیده است؛ اگر عده‌ای دوروبرش شروع کنند به دست زدن، ببینید چه حالتی از خودش بروز می‌دهد؟


ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۴



نوشتن داستانی که مخاطب، آخرش را می‌داند کار آسانی نیست. و اینجاست که کرمیار با نگاه درست به عاشورا و استفاده از عنصر «رمانس» به خوبی بهره‌گرفته است.


بیش از هر چیز اسم کتاب است که خواننده را مشغول می‌کند؛ ابتدا به ذهن می‌رسد «نامیرا» فقط اسمی هنری است که برای جلب مخاطب انتخاب شده و یا ناشر و نویسنده خواسته‌اند ابهام داستان را زیاد کنند. اما کتاب را که تا انتها بخوانی معلوم می‌شود «نامیرا» ریشه در مفهومی عظیم و دیرینه دارد. مفهومی که  با باورهای ما در رابطه با ماجرای عاشورا و نهضت سرخ حسین و ادامه ی آن در طول تاریخ ارتباط دارد...


«نامیرا» داستانی شخصیت‌محور است؛ رمانی با خرده‌روایت‌هایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقبت آدم‌ها. این روزگار است که آدم‌ها را در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن می‌گذارد و نویسنده‌ی نامیرا فقط تصویرساز صادق این رویدادهاست. نویسنده‌ی کتاب را به سبک رمان‌های کلاسیک با شروعی آرام آغاز می‌کند، تصویرسازی می‌کند، شخصیت‌ها را یک به یک وارد داستان می‌کند، آن‌ها را معرفی می‌کند و با داستان پیش می‌برد. «نامیرا» اسیر اختلاف روایت‌های تاریخی نشده و البته از عقبه‌ی تحقیقی درستی بهره برده است.


نوشتن داستانی که مخاطب، آخرش را می‌داند کار آسانی نیست. و اینجاست که کرمیار با نگاه درست به عاشورا و استفاده از عنصر «رمانس» به خوبی بهره‌گرفته است. دریغ جدی اینجاست که ای کاش سریال «مختارنامه» را بعد از خواندن «نامیرا» می‌دیدیم تا باورمان شود در کوفه‌ای که ۱۸هزار نامه برای امام حسین علیه‌السلام ارسال می‌شود چطور یکباره ورق بر می‌‌گردد و آدم‌هایی که تا دیروز مشتاق استقبال از پسر پیامبر و علی علیهماالسلام بودند، ناگهان با زرق و برق سکه‌های پسر مرجانه پشت او را خالی کردند، سفیرش را ‌کشتند و بزرگان کوفه ناگهان یار قدیمی ابن‌زیاد شدند؟


آن وقت بود که می‌فهمیدیم که آن افرادی که از سردرمداران دعوت امام به کوفه بودند و سعی می‌کرد سپاهی برای امام تهیه کنند، چگونه با یک جلسه نشست و برخاست با والی خناس کوفه یک شبه از دوست به دشمن تبدیل می‌شوند و سعی و همتش را بر این می‌گذارد که مقابل یاران امام حتی اگر از قوم و عشیره شان باشد، بایستند؟


«نامیرا» یک مشخصه‌ی بارز دارد. نامیرا یک دوره‌ی فتنه‌شناسی است برای کسانی که در پی حق هستند و می‌خواهند بدانند که حق و باطل چگونه جابه‌جا می‌شوند که حتی خواص دوران -چه بسا با سابقه بسیار در جهاد با کفار- تردید می‌کند که چرا پسر پیامبر به مقابله با یزید برخاسته است؟


«نامیرا» داستان عاشقانه هم دارد و نویسنده آگاهانه درام و رمانس را در کتابش خوب پرداخته است. «عشق» در نامیرا عشق بازاری نیست ...... که پیوند میان دو شخصیت داستان از سر حب علی و حسین علیهماالسلام است.


در داستان کسانی را می‌بینیم که در لحظه‌های آخر به کاروان امام می‌رسند و البته چه خوش می‌رسند. اینان مدیون یک لحظه محاسبه‌ی درست هستند تا بسوی امام بروند و البته می‌روند و می‌توانند با امام باشند.


داستان «نامیرا» تمامی ندارد اما تو باید تا انتهای کتاب بخوانی تا حس کنی چرا «اَنَس بن‌حارث کاهلی» خیلی قبل‌تر از واقعه‌ی عاشورا در کربلا به انتظار امامش نشسته است. اَنَس این‌قدر افق بلندتری دارد که  به «عبدالله بن‌عمیر» هم هشدار می‌دهد حرامیان و مسلمانان و مشرکان به زودی یکی می‌شوند! و بر بهترین خلق خدا هجوم می‌آورند.


آثار فاخر ادبیات دینی در انتشارات «کتاب نیستان» یک رویکرد ماندگار خواهد بود. جریانی آهسته ولی با چگالی جدی جریان‌سازی در ادبیات انقلاب اسلامی ایران. 


متن بالا از بخش معرفی کتاب، در «سایت رهبری» است که با اندکی تغییر و حذف نام برخی از شخصیت های داستان برای دوستانی که می خواهند از جزئیات داستان مطلع نشوند تا بعداً آن را بخوانند گردآوری شده!

لینک صفحه اصلی متن


بخشی از کتاب نامیرا به انتخاب نویسنده را از ایـــــنجا بخوانید.

(البته اگر میخواهید کتاب را بخوانید پیشنهاد نمی کنم بخشی از کتاب را بخوانید!)

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۴۳

یا مصور...

 

ســلام به همـــــه ی دوستان عزیز!


اگر بخوام توضیح کلی درمورد ساختار جدید بلاگ "آینه جادو" بدم، باید بگم که تصمیم گرفته شد که با توجه به تقسیم بندی موضوعی که در بالایِ ستون سمت راست می بینید، مطالب به دو بخش عمومی و تخصصی تقسیم بشه.

در «بخش عمومی» سعیمون بر اینه که مطالبی که مطرح میشه از موضوعاتی باشه که عموم مردم با اونها سر و کار دارن و یا میتونن داشته باشن و در این  نوشته ها هم، تأکیدمون روی روان بودن متن و کمتر پرداختن به موضوعات تخصصیه.

از این رو بخشی مثل برنامه های رسانه در این جا قرار میگیره (چون همه میتونن ببینن یا بشنون و درموردش نظر بدن) و همینطور بخش هایی که بیشتر جنبه ی معرفی دارن مثل بخش معرفی کتاب های رمان و... و همینطور بخش معرفی فیلم که بیشتر توصیفی خواهند بود.

در «بخش تخصصی» هم فعالیت های اصلی ما برای  مخاطبین علاقه مند و پیگیر که بیشتر مایل هستن درباره فیلمها، سریالها یا جشنواره ها و یا حتی ماهیت سینما بحث کنند و مطلب بخونن خواهد بود.

یک بخش معرفی کتب تخصصی هم در این بخش قرار داده شده تا برحسب نیاز شما دوستان علاقه مند، کتبی با محتوا و رویکرد تخصصی تر رو در این عرصه معرفی کنیم. (اگه مایل بودید کتابی در حیطه ی خاص براتون معرفی کنیم با ما درمیون بذارین و یا حتی اگر خودتون کتابی خوندید که فکر می کنین شاید به درد بقیه میخوره به ما بگید تا به بقیه معرفی کنیم.)

قطعاً این روند، کامل نیست. قطعاً اشکالات و نارسایی هایی داره. لطفاً نظراتتون رو با ما درمیون بذارین. در طول این دوسه ماه که مطلبی نذاشته بودیم -خداروشکر- به ما نشون دادید که پیگیر مطالبِ بلاگ خودتون هستید. تقاضا می کنیم با نظراتتون به ما در رسیدن به ساختاری خوب کمک کنید. در هر بخش، اگر هر جا حس کردید نظری دارید -با هر رأی موافق یا مخالف- با ما در ارتباط باشید، مطمئناً ما نظراتتون رو می شنویم باهاتون در تماس خواهیم بود.

 

متشکریم از همه شما عزیزانِ همیشه همراه

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۱۹